هیئت محمودآباد یزد ؛ ای علمدار وفا ... ؛ محرم 1401
نام نوحه: ای علمدار وفا ...
ای علمدار وفا ساقی دشت بلا
راز سرخت در دل دریا مانده داغت بر دل زهرا
از غمت شعله ور شد دل خونبار من
نور پاکت جلوه ی شام تار من
شب داغی عیان دارم
به خزان آشیان دارم
ز غریبی نشان دارم
***
فریاد عطش خیزد از حنجره سوزان
صد شعله به جان ریزد این آتش بی پایان
لبها به دعا اینجا
تسلیم و رضا اینجا
یارب نظری بنما
بر این شب بی فردا
چکنم، از فراق یاس؟
چکنم ، با غم عباس؟
چه شراری بی او به حرم افتاده همه جا میبینم اشک گلها را
غم او دریایی به دلش طوفانی از نگاهش دیدم شرم دنیا را
دست و علم و مشکی بر روی زمین افتاد
آیین وفا بشکست بر آینه چین افتاد
***
ای علقمه زن بوسه بر هر قدم عباس
از دیده بریز اشکی بر داغ غم عباس
آیینه حق بشکست
در علقمه شد غوغا
با فرق دوتا افتاد
سردار وفا از پا
ز عطش خیمه ها سوزان
زغمش دیده ها گریان
عطشی بی پایان تب داغی سوزان نگهی خونباران به جان دمادم زد
غم او در جان و دل زینب باقی که شب مشتاقی شرر به عالم زد
سقای حسین عباس ای خاطره حیدر
غوغای عطش بنشان آبی ز وفا آور
***
از سوز عطش يارب لب ها همه خشکیده
بغضی زگلوی گل در پای تو روییده
هفتاد و دو آزاده در کوی تو جان داده
شمع و گل و پروانه در پای تو افتاده
به قضا چون رضا باشم
ز خدا کی جدا باشم؟
منم و یک صحرا گل پر پر یا رب که به یادش در دل ارغوان دارم
منم و سرداری که در آتش پر زد منم آن چشمی که بی امان بارم
یارب تو گواهی بر احوال پریشانم
با داغ عزیزانم اینگونه مسوزانم
تاکنون دیدگاهی ارسال نشده. یک دیدگاه ارسال کنید تا اولین نفر باشید که در اینجا نظر می دهید!