نام نوحه: مکتب بیداری
گر هزاران بار از شمشیرِ تیز
گردد اعضای وجودم ریز ریز
بار دیگر روح آید در تنم
با تو هرگز عهد خود را نشکنم
عضو عضوم باز گوید یاحسین
با حسینم با حسینم با حسین
***
جواب نوحه:
شور حسینی به پا شده در همه ی سرها
درس شهادت رقم زده بر همه باورها
پیام او دفتری از مکتب بیداری
قیام او مظهری از اوج فداکاری
به دل ما داغی از آن لاله در این صحرایش
شده پرپر همچو خزان پیش ِ خَسان گُلهایش
عطش و زخمِ خنجرها
زده آتش بر حنجرها
متن نوحه:
یاحسین تا فِکَنی بر صفِ امّت نظری
از فروغِ تو شود ظلمتِ غفلت سِپَری
امر معروف تو کو دین نبی تازه شود ؟
نهیِ منکر چه شده تا به خطا کَس نرود ؟
از اذان تو نماز ما برپا
از جهاد تو زکات دین احیا
سنّتِ پاکِ نبی با سَعیِ تو برجا
بدعت شُومِ یزید از جَهدِ تو رُسوا
شده سَدّ ِ راهِ ستم زمزمة هیهاتت
شده نفیِ حلقه ی کفر دایره ی اثباتت
به عزای تو، زِ برای تو، همه جا برپا ، محشرها
عطش و زخمِ خنجرها ...
***
راه ایمان، هدفت، یاری قرآن، هدفت
دادن جان به جهان، در رَهِ جانان، هدفت
عاشق از جان گذرد، تا که ز طوفان گذرد
تن به ذلّت ندهد، کز سَرِ پیمان گذرد
خون سُرخَت شد نماد ثارالله
تا دَمی بدعت به دین نیابد راه
دستِ مُشتی ظالم از امّت شود کوتاه
جاهلانی بی خبر در بندِ مال و جاه
پِیِ قتلت بسته کمر از همه سو بی دینان
زِ رَهِ حق منحرف و پیروِ باطل اینان
به قتال تو ، به جدال تو ، همه صف بسته ، لشگرها
عطش و زخمِ خنجرها ...
***
شد جهانی نگران تا تو چه فرمان بِدَهی
سَر در این رَه برود پیشِ ستم سَر نَنِهی
پا فِشُردی همه جا گرچه زِ پایت فِکَنند
گرچه از داغ جوان قلب شریفَت شِکَنند
آب را بَستند به روی تو اَشرار
حمله وَر گَشتند به سوی تو اَشرار
ساقی لب تشنه ات از شط بُرون آمد
مشک و پرچم بر زمین ، زین واژگون آمد
رَوَد از شمشیرِ جفا دست علمدار از دست
بِشِکَسته پشت حسین، شد سَرِ سردار از دست
فِکَن ای زهرا، تو در این صحرا، نظری بر این مَنظَرها
عطش و زخمِ خنجرها ...
***
منع مهمان، عجبا، ظلم فراوان، عجبا
طفل و مادر، اَسَفا، ساقی عطشان، عجبا
از قوانین خِرَد اهلِ ستم کرده عُدول
صف زده لشگرِ کین بر رَهِ آن سبط رسول
شد به پا جنگی حَماسی و خونین
کفر و بدعت بود برابر آیین
یاورانش تن به تن مردانه جنگیدند
تا که لبخند رضایت از حسین دیدند
بدنِ اکبر به زمین، پیکَرِ قاسم پا مال
تن ِ عون و جعفر او چلچله ای خونین بال
چه بگویم من، زِ بنی هاشم، که جدا خواهد شد سرها ؟
عطش و زخمِ خنجرها ...
***
در وداعش به حرم، آه بگویدچه حسین؟
کودکان را سِپُرَد، گو به پناهِ که حسین؟
خیمه ها باخبرند از خطرِ جانِ حسین
وَز شَررها که فِتَد بر دلِ سوزانِ حسین
خواهرش او را به نزدِ خود خوانَد
دخترش از اشک، شراره اَفشانَد
شد روان و بانگ مهلاً مهلَنِ زینب
گفتة مادر به یاد آوردنِ زینب
گلویش بوسد زِ وفا، کرده وصیّت زهرا
که بزودی تیغ جفا، می بُرَد آن حنجر را
بِرَوَد میدان، به نثار جان، زده صف هر سو، لشکرها
عطش و زخمِ خنجرها ...
***
اصغرش بر سَرِ دست آرَد و آبش ندهند
جرعهآبی طلبد، از چه جوابش ندهند؟
گویَد ای بی خبران، یک نظر این طفل صغیر
در تلظّی دو لبش، زان که نه آب است و نه شیر
کَیفَ اَستَسقی؟ به او دهید آبی، در خطر جانش زِ اوج بیتابی
حرمله تیر سه شعبه، رو به سویش زد
خون و آهن راهِ گلبانگِ گلویش زد
رُخِ زرد و سرخی خون گشته عیان چون گلبرگ
شده حجّت گرچه تمام، رنگ خزان بوی مرگ
دگر از تاریـخِ بشر نادر، شده امثالِ این شرها
عطش و زخمِ خنجرها ...
***
پندِ مولا اثری در دل دشمن نَکُنَد
ظالمی سنــگِ جفا سوی جَبینَش فِکَنَد
شُسته با خونِ جَبین چهره ی گلگونِ حسین
تیری آمد به سویِ سینه ی پرخون حسین
ناوَکی از دور به قلب او بِنِشَست
طاقت مولا دِگَر بِشُد از دست
آمد از زین بر زمین آن تکسوارِ عشق
ذِکرِ تسلیماً لِاَمرِک شد شعارِ عشق
سوی مقتل قاتل او تند و شتابان آمد
سری از تن گشته جدا قصّه به پایان آمد
سَرِ پُرشوری، که شوند اکنون، زِ سرش حیران، سَروَرها
عطش و زخمِ خنجرها ...
پایان
تاکنون دیدگاهی ارسال نشده. یک دیدگاه ارسال کنید تا اولین نفر باشید که در اینجا نظر می دهید!